انجمنی

ساخت وبلاگ
  شهریور امسال، چهلمین سال درگذشت مردی است که برای مردم شهرستان کازرون و نورآباد ممسنی خیلی عزیز بود. مردی که هرچند جوان بود، ولی به قول بسیاری در طول یک قرن اخیر کسی همچون او در این مناطق به کار فرهنگی نپرداخته است. کسی که با مبارزات فرهنگی-عقیدتیاش توانست کسانی را پرورش دهد که انقلاب را به ثمر نشاندند و کازرون را در زمره پیشروترین شهرها در انقلاب اسلامی قرار دادند.

میخواهیم این بار یادنامه مرد چهل را برایتان شرح دهیم. همان مردی که در دهه چهل، ظهور کرد و همچون شمعی فرا راه هدایت بسیاری قرار گرفت و میسوخت تا مشعل هدایتی باشد برای جوانان و نوجوانان این شهر و دیار و در آخر در آتشی که برفروخت سوخت.

در تاریخ معاصر ایران، در کنار هر روحانی یک غیر روحانی قرار گرفته تا مکملی باشد برای او. مثل طالقانی و بازرگان، شریعتی و مطهری، رجایی و باهنر، امام موسی صدر و شهید چمران و....

و در این شهر و دیار نیز شهید حجهالاسلام دانشجو در کنار مرحوم غلامرضا باقرینژاد معروف به آقا رضا، در زمانی که حتی مجتهدین این شهر در خانه خود خزیده بودند، نام خمینی را بر فراز قلههای اندیشه جوانان و نوجوانان این شهر به پرواز درآوردند.

این دو رادمرد فرهنگی که به حق میتوان آنان را پدران فرهنگی شهرستان لقب داد پایه گذاران انقلاب شدند. انقلابی فرهنگی-اسلامی.

آن چه در پی میآید حاصل مصاحبههایی با آقایان مهندس رجبعلی طاهری، حاج علی صحرابان، حاج ناصر حیدری، حاج علی اسدزاده، حاج مصطفی بخرد و برخی از دوستان و شاگردان مرحوم باقرینژاد است.

لازم گفتن است که خانواده مرحوم باقرینژاد بنابه دلایلی فعلاً از گفتگو در این باب خودداری کردند.

 


  نهضت ملي در حالي شكل گرفت كه سه جريان عمده در آن فعال بودند. هر سه اين جريانها از ابتداي دهه بيست و با خروج رضاخان از ايران فعاليتهاي خويش را به صورتي گسترده و در فضايي باز، بعد از دو دهه خفقان آغازيدند. جريان اول مذهبيها بودند كه با دو چهره سرشناس شناخته ميشوند، شهيد نواب صفوي و گروهش فداييان اسلام كه تنها شخصيتهاي مذهبي هستند كه پس از سقوط دولت ملي به جوخه مرگ سپرده ميشوند.

اينان خواستار تشكيل حكومت اسلاميند. دومين چهره آيتا.. كاشاني است كه در راس نيروهاي مذهبي قرار ميگيرد. در ديگر سو جرياني قرار دارد كه به نام جبهه ملي و با خط مشياي ليبرالگرا و ناسيوناليست گام در صحنه گذاشته است. اينان دو چهره سرشناس دارند، يكي دكتر حسين فاطمي كه تنها مليگرايي است كه در طول مبارزه با رژيم شاه به مرگ محكوم گرديد و به همراه بسياري از همفكرانش در پي تشكيل حكومتي جمهوري و مردمسالار بودند و دوم دكتر مصدق كه رهبري جريان مليگرايي را در دست دارد. جريان سوم ماركسيستها هستند كه حزب توده به عنوان سمبل آن شناخته میشد. كه خواهان تشكيل حكومتي ماركسيستی از نوع استاليني آن بودند.

چطور ميشود كه سه جريان ناهمخوان و با تفكراتي گاه متضاد در كنار هم قرار ميگيرند، خود جاي بحث بسيار دارد. اما از همه جالبتر عملكرد دكتر مصدق به عنوان نخستوزير مورد قبول همگان است كه با تعهدي كه در پشت قرآن ميدهد خواستار اين است كه سلطنت بماند.

حضور اين سه جريان و سربرآوردن مبارزيني كه سالها خفقان دوران رضاخاني را تحمل كردهاند مردم سراسر كشور را به حماسهاي بينظير در تاريخ ايران ميكشاند. حماسهاي كه همه شهرهاي ايران در آن دخيل ميشوند. مشهد يكي از شهرهاي پيشرو در اين حماسه است كه تحت رهبري سه تن، مرحوم محمدتقي شريعتي، مرحوم فخرالدين حجازي و مرحوم شیخ محمود حلبي دست به قيام ميزند.

اندكي پس از پيروزي، مرحوم حلبي راهي تهران ميشود و با ديدن اوضاع اسفناك و مشاهده تبليغات گسترده بهاييت و تخدير جوانان و استفاده از اوضاع سياسي و بلبشو مملكت و چراغ سبز بعضي سياسيون از دوران زمامداري رضاخان، به اين نتيجه ميرسد كه فعاليت فرهنگي و زدودن بهاييت در ايران ارجحيت دارد بر فعاليت سياسي. لذا با تشكيل انجمني كه بعدها عنوان انجمن حجتيه را گرفت وارد گودي ديگر شد و بسيار از سياست دوری گزید. پس از سقوط مصدق او تنها مبارزي بود كه تحت تعقيب قرار نگرفت و انجمنش بسته نشد. اندكي بعد انجمن حجتيه بسرعت در تمام كشور گسترده شد و مبارزه با بهاييت را در سطح گستردهتري در دستور کار خود قرار داد. بسياري از نيروهاي مذهبي و حتي سياسي كه از اوضاع، سرخورده شده بودند تنها راه ادامه مبارزه را ورود به اين انجمن ديدند و يا تحت همين عنوان و يا عناويني ديگر در سراسر كشور به فعاليت مذهبي و گاه در زير پوشش آن فعاليت سياسي مشغول شدند.

 در كازرون نيز انجمني تحت عنوان انجمن امور ديني شكل گرفت كه موسسين آن از مبارزين سياسي دوران نهضت ملي بودند. آنان در اين انجمن كه علاوه بر كازرون، نورآباد را هم تحت پوشش خود قرار داده بود، به جذب و پرورش نوجوانان و جوانان پرداختند و راه را بر بهاييان در اين دو شهر سد كردند. در ابتدا این انجمن هیچ پاتوقی برای نیروهای خود نداشت.

 در سال 42 بود که آقای پیشوا، امام جماعت مسجد حسینی(مسجد امام حسین) به واسطه مریضی پدرشان مجبور شد به مسجد نو برود و امامت جماعت آن مسجد را به عهده گیرد. ایشان شیخ عبدالرحیم دانشجو را که تازه از قم به کازرون آمده بود را به سمت امامت جماعت مسجد حسینی انتخاب کرد. پیشوا که خود در بیاناتش در طول سالیان، از امام خمینی با عنوان »حاج آقا« یاد   میکرد و از طرفداران امام خمینی بود و به خوبی میدانست که حجه الاسلام دانشجو نیز از طرفداران و مقلدان ایشان است. شیخ جوان همیشه در بیاناتش همچون پیشوا عمل مینمود و فتوای امام را با همان عنوان حاج آقا یا مجتهد زمان عنوان میکرد.

حضور این طلبه جوان در مسجد حسینی، این مسجد را به عنوان مسجدی پیشرو در امور فرهنگی یا بهتر میتوان گفت یکی از فعالترین مساجد ساخت.

اندکی بعد انجمن امور دینی که با نظر ایشان اولین پایگاه و پاتوق نیروهای خود را، در مسجد حسینی پایه گذاشت تا به صورتی رسمیتر فعالیتهای خود را دنبال کند. تشکیل کتابخانه و جلسات اعتقادی برای نوجوانان و جوانان شهرستان توسط امام جماعت جدید و سایر اعضای انجمن امور دینی در این مسجد، باعث شد تا عدهای از نوجوانان و جوانان شهرستان به سوی این مسجد جذب شوند.

در ميان اين نوجوانان شخصي گام در اين انحمن نهاد كه تنها چند سال بعد خود به عنوان يكي از موثرترين و مهمترين نيروها کارآمد كه سياست را نيز در كنار ديانت و مبارزه سياسي را در كنار مبارزه عقيدتي و آن هم نه تنها در مقابل بهاييان كه در مقابل ماركسيستها و جريانات فكري ضد اسلامي و التقاطی ديگر وارد انجمن نمود و خود به اسطوره و الگويي تبديل شد كه به گفته بسياري در طول تاريخ معاصر كازرون كسي چون او در عرصه فرهنگي فعاليت نكرده است. كسي كه هرچند عمرش كوتاه بود، اما نسلي را تربيت كرد كه آن نسل خود تربيت كننده نسلهاي بعدي بودند و همينان بودند كه كازرون را جز يكي از ده شهر پيشرو در انقلاب اسلامي ایران مبدل ساختند. غلامرضا باقرینژاد...

غلامرضا به فعالیت خود در انجمن عشق میورزید، علی اسدزاده دز این باره چنین میگوید:»او انجمن امور دینی کازرون را از انجمن ضد بهاییت یا حجتیه و آقای حلبی جدا و مستقل میدانست و در عین مبارزه با بهاییت تحت پوشش آن به ترویج معارف دینی و آگاهی بخشی جوانان و مبارزه با رژیم ستمشاهی تحت هدایتهای مرجع عالیقدر زمان امام خمینی میپرداخت و جوانانی که در جلسات عمومی و خصوصی شرکت داشتند و انجمن را همراهی میکردند تا آن جا که من میدانم همه مقلد امام راحل که آن زمان »آقا«میگفتند بودند و در کازرون هم پیشقدم مبارزه و در متن سیاست. همه انجمن امور دینی را مستقل میدانستند. دعاي ندبهاي ميخواند كه از بند بند وجودش برميخواست و با امام زمان خويش راز و نيازهايي ميكرد كه كس نديده بود.

هنوز مدتي از تبعيد امام خميني به تركيه نگذشته بود كه مهندس طاهري از مبارزين به نام فارس در نهضت ملي در راس هيئتي كوچك وارد كازرون شد و در مسجد حسيني(مسجد امام حسين) مبارزين ديروز و انجمنيهاي امروز را گرد آورد و در مورد حاج آقا روحا... و قيامش و بيانش گفت. اين سخنان در غلامرضا كه جوانترين عضو شوراي انجمن بود انقلابي به وجود آورد و بدون آن كه سايرين را در جريان قرار دهد با مهندس طاهري به گفتگو نشست و سپس راهش را برگزيد. مبارزهاي عقيدتي سياسي.

اين بود كه اعضاي حلقهي خويش در انجمن را كه بيشتر نوجوانان كم سن و سال بودند با تفكرات خويش آشنا ساخت. ابتدا طريق عملكرد ايشان مورد موافقت انجمن نبود، شايد به اين دليل كه آنان مبارزه سياسي را در دوران مصدق تجربه كرده بودند و آن را بيفايده ميدانستند و اكنون حفظ دين خود و فرزندانشان را مهمتر ميدیدند. غلامرضا اعضای جلسهاش را به مطالعه روزنامه و كتاب، هر آن چه به دستشان ميآيد واميداشت و در جلسات خويش از مرجع تبعيدي سخن میگفت و گاه به تحليل مسايل سياسي و فرهنگي روز ميپرداخت. رابطهاش با مهندس طاهري روز به روز بيشتر ميشد. اختلافات فكري غلامرضاي جوان با اعضاي مسن انجمن روز به روز بيشتر ميشد. غلامرضا پنهان از چشم اعضاي انجمن جلسات را خانگي كرد و علاوه بر جلسات عقيدتي كه در انجمن داشت دست به تشكيل سلسله جلسات سيرمطالعاتي زد. جلسات غلامرضا و جذابيتي كه داشت هر روز شلوغتر ميشد و كسان ديگري به آن ميپيوستند. پس از گذشت زماني، اعضاي انجمن نيز به سمتش گرايش پيدا كردند. غلامرضا رابطهاش را با مهندس طاهري ادامه ميداد. تا اين كه براي اولين بار در جلسه انجمن به او راي داده شد تا به عنوان نماينده كازرون در همايش كشوري انجمن حجتيه شركت كند. در واقع به صورت رسمي ديگر غلامرضا را پذيرفته بودند.

امام جماعت مسجد نیز از غلامرضای پشتیبانی  میکرد و با کلام پرنفوذ خویش ابعاد انقلاب اسلامی را هر روز بیش از پیش عیان مینمود.

غلامرضا توانسته بود كه در كنكور سراسري در رشته رياضي قبول شود اما فوت پدرش او را از ورود به دانشگاه بازداشت تا با ورود به بازار كار بتواند خرج خانوادهاش را بدهد. او ديگر اكنون سرپرستی خانوادهای پر جمعیت را داشت و مسئوليتش بيش از پيش سنگين. او به خريد و فروش لاستيك       ميپرداخت، اما به قول دوستان و شاگردانش در روز تنها 2 ساعت را كار ميكرد و بقيه روز را به جهاد اكبر و اصغر و افضل و اكمل ميپرداخت چيزي كه از مهندس طاهري آموخته بود كه يك مسلمان بايد هر چهار جهاد را به تربيت اولويت انجام دهد و او اينان را به شاگردانش منتقل مينمود و برادرانش را نیز در کنار شاگردان خویش تربیت مینمود.

عليرضا برادر كوچكش نيز با ورود به سنين نوجواني به جمع شاگردان غلامرضا پيوسته بود. او اينك امين و مشاور برادر بود و در همه جلسات او را همراهی مینمود. كم كم او رابط بين غلامرضا و مهندس طاهري(كه پلي بود براي برقراري ارتباط نيروهاي خط امام در استان فارس با حضرت امام). عليرضا به اين واسطه و به دليل ارتباط بيشترش با مهندس به تنها گروه سياسي فعال در استان فارس تحت عنوان مجاهدين اسلام درآمد (لازم به ذکر است که پس از دستگيري مهندس طاهري در سال 51، ساواك مجاهدين اسلام را به عنوان گروه طاهري معرفي نمود).

مجاهدين اسلام دورههايي را ميگذراندند كه طي آن نيرویی مجاهد به هر 4 جهاد تربیت ميشد. نيرويي كه زيبنده اسلام بود. چيزي كه امروز مهندس طاهري آن را اين گونه تعبير ميكند:«ما ميگفتيم يك مسلمان بايستي در همه عرصهها مجاهد باشد. چيزي كه در سالهاي پس از انقلاب در بسيج و يا اكنون در حزبا... لبنان قابل مشاهده است.»

مجاهدين اسلام پس از آن كه از لحاظ عقيدتي و سياسي و فرهنگي به نيروهايي زبده مبدل ميشدند كه ميتوانستند با هركسي به مناظره برخيزند و طرف مقابل را در اين مناظرات عقيدتي سياسي شكست دهند آنگاه براي ديدن دورههاي مبارزات چريكي و پارتيزاني راهي لبنان ميشدند تا در آن جا آموزش ببينند. مهندس طاهري ابتدا خود به آن جا رفته بود و به همراه جلالالدين فارسي با امام موسي صدر در طي چند جلسه، موافقت امام موسي صدر را براي دادن آموزش به نيروهاي مجاهدين اسلام جلب كرده بود.

عليرضا به واسطه اعتماد برادر، توانسه بود از بين اعضاي انجمن و حلقه شاگردان غلامرضا كساني را با مجاهدين اسلام پيوند دهد.

غلامرضا اما همچنان مبارزه عقيدتي سياسي خود را دنبال میكرد و تمام روستاهاي كازرون و نورآباد زير پا ميگذاشت تا سربازاني را بسازد كه بتوانند در ركاب مولايش باشند، و با اين اميد جهادي آغازيده بود كه امروز ميتوان  او را موثرترين و فاتحترين مجاهدگر كازروني دانست.

به قول بسياري از دوستان و شاگردانش دليل موفقيت او تنها اخلاصش بود و بس. او مخلص بود ساده و با اندیشه و تفکری باز.

علي صحرابان يكي از شاگردانش در نقل خاطرهاي چنین گفت:«او به زحمت توانسته بود ماشيني ارزان تهيه كند، ماشيني كه بسيار اوراق بود ولي كارش را راه ميانداخت. در یکی از روزهایی که با او به روستاهی ممسنی برای فعالیتهای دینی فرهنگی میرفتیم، در ميان راه ماشين خراب شد. حوالي شب بود.

صداي گرگها را ميشد به راحتي شنید. ما       ميترسيديم. هر چه كرديم ماشين روشن نشد. ناگاه ديدم غلامرضا از ماشين دور ميشود. دنبالش رفتم. اندكي كه دور شد امام زمان و خدا را خطاب قرار داد و گفت ما كه براي تفريح نيامدهايم، آمدهايم تا اسلام را احيا كنيم، من كه هيچ اين بچهها را چه كنم.»

مدتي گذشت و اين راز و نيازش ادامه پيدا كرد. بعد برگشت و بدون اين كه چيزي بگويد سوار ماشين شد و با تك استارت ماشين روشن شد. هيچ وقت در مورد آن چه كه آن شب رخ داد به كسي چيزي نگفت.

در كازرون علاوه بر بهاييت و سلطنتطلبان دو گروه ديگر هم به ميدان آمده بودند كه آنان چهرهاي علمي هم به خود گرفته بودند. ماركسيستها با حزب توده كه توسط (ح) شروع به تبليغ كردند و جريان دوم مجاهدین خلق (منافقين) كه تفكرات آنان نيز توسط (ف) در كازرون تبليغ ميشد. غلامرضا و شاگردانش بر سر مسايل عقيدتي با هر دوي اين جريانها وارد مبارزه شدند و سد محكمي را روبروي تفكرات الحادي و التقاطي آنان ايجاد كردند. انجمن حجتيه اگر در يك بعد آن هم تنها مبارزه با بهاييت فعال بود غلامرضا و گروهش در چهار بعد مبارزه با بهاييت و ماركسيستها و منافقين و رژيم وارد عمل شده بود.

در سال 50 در پي لو رفتن مجاهدين خلق یکی از برادران غلامرضا که در دوران دانشجویی با مجاهدین خلق در ارتباط بود به همین جرم گرفتار زندان شد. در همين ايام عليرضا ديگر برادرش نیز از سوي مجاهدين اسلام عازم لبنان بود تا دورهي چريكي را بگذراند. لذا براي حلاليتطلبي از برادر كوچكش به همراه ساير برادران راهي تهران شد تا از برادر گرفتار در بند اوين خويش ديدار كند. شاگردان و دوستان باقرينژاد در اين ايام راه معلم خويش را پي گرفته و با سر زدن به مناطق محروم و روستاها فعاليتشان را ادامه ميدادند. شهريور51 بود كه خبر تصادف برادران باقرينژاد در كازرون منتشر و همچون بمبي در كازرون و سپس ممسني منفجر شد. همه روستاها و بخصوص در شهرهاي كازرون و ممسني در عزاي او نشستند. و تا هفتمين روز درگذشتش هر روز صبح و بعدازظهر در مساجد كازرون و ممسني برايش مراسم ختم ميگرفتند.

مساجد شيخ و ملابرات و حسيني و ... از جمله مساجدي هستند كه مراسم ختم در آنها برگزار شد.

در این مراسمها بعضی روحانیون که وابسته به رژیم بودند قصد شیطنت یا بهرهبرداری از آن برای رژیم داشتند و سعی کردند در این مراسمها به منبر رفته و جو را به نفع رژیم تغییر دهند. دوستان و شاگردان غلامرضا و علیرضا که از موضوع آگاهی داشتند دانشجو را بعنوان تنها روحاني انقلابی که شناخت صحیحی از باقرینژادها داشت، توسط اعضای انجمن به مراسمهای گوناگون برده میشد تا راه بر روحانیون درباری و کوچه بازاری ببندد و در واقع این خود نیز عرصه جهادی دیگر بود که امام جماعت مسجد حسینی پیشروتر از همه در آن به جهاد پرداخت و در طول یک هفته دایم از مسجدی به مسجد دیگر میرفت، اما نباید از نظر دور داشت که علیرغم همه تلاشها و کوششهای ایشان، در بعضی مراسمها بعضی روحانیون درباری و کوچه بازاری نیز بر منبر رفتند که تعداشان بسیار نادر بود.

دانشجو بر فراز منبر در مورد شخصيت اين دو بزرگوار و همچنین خط و راه آنان و در نهایت از حاج آقا و مجتهد زنده یا بهتر بگویم مرجع تبعیدی در کمال شجاعت صحبت نمود.

 در روستاهای کازرون و ممسنی هم مراسمهایی در مساجد و حسینیه و تکایا و گاه در میادین اصلی برگزار میشد و مردم عكس مرحوم غلامرضا باقرينژاد را در وسط ميگذاشتند و در غمش به سوک مینشستند.

در اين تصادف غلامرضا و عليرضا در آتش سوختند و يكي از برادرانشان از اين بابت، وارد شوك شد و براي مدتي زبانش بند آمد. خواهر آنان نیز به شدت مجروح شد.

دوستان و شاگردانش پس از شنيدن اين خبر به محل وقوع حادثه در تنگ ابوالحيات رفتند و صحنه را بررسي كردند. علي صحرابان كه خود يكي از آنان بوده است معتقد است بهيچ وجه اين تصادف نبوده و انحراف نيز نبوده است و در نهايت مرگ مشكوك او را تاييد ميكند. مهندس طاهري نيز به اين عقيده است که رژيم براي از بين بردن مخالفين از اين گونه روشهاي استفاده ميكرده است اما نبايد از خاطر دور داشت كه در همان ايام نيز مجاهدين خلق و گروههايي از اين دست براي از بين بردن مخالفين خود از اين روشها استفاده ميكردند.

برادران باقرينژاد را در كنار بقعه سيد محمد نوربخش به خاك سپردند. حدود 5-6 سال بعد، كساني در كنارشان مدفون شدند كه همگي از شهداي انقلاب بودند. شهيد منصور محسنپور، شهيد دانشجو و .... و چندي از شهداي دفاع مقدس نظير سردار شهيد ديدهور. آري، در كنارشان شهدا خوابيدند تا او در منزلگاه ابديش نيز با شاهدان شهيد، كه روزي براي پرورش آنان قيام كرده بود محشور شود و شهيد بودنشان را اثبات كنند. 

پس از این حادثه رژیم به منزل بعضی از اعضای انجمن یورش برد ولی چیزی دستگیرش نشد. در یکی از این یورشها به منزل حاج ناصر حیدری، رژیم عکسی از غلامرضا باقرینژاد را مییابد که بر روی آن نوشته شده بود »فضلا... المجاهدین علی القائدین.« ساواک حیدری و چند تن دیگر از اعضای انجمن را دستگیر میکند و در بازجوییها از آنان میخواهد تا فضلا... مجاهد و علی قائد را معرفی کنند.

هر چند باقرینژادها چون ققنوسی در آتش سوختند اما راهشان ادامه پیدا نمود و در چند سال بعد همان دوستان و شاگردان او بودند که توانستند کازرون را یکی از ده شهر پیشرو در انقلاب اسلامی ایران بسازند. فعالیتهای فرهنگی و مبارزات عقیدتی سیاسی انجمن ادامه پیدا نمود.

سالیان از پی هم میگذرند و مبارزات عقیدتی سیاسی انجمنیها علیرغم دستگیری بعضی از اعضای انجمن و مزاحمتهای ساواک و بخصوص لو رفتن جریان مهندس طاهری استان فارس که تحت عنوان شرکت راهسازی اتقن فعالیت میکردند همچنان زنده و پویا در حال فعالیت است.

 

انجمنی...
ما را در سایت انجمنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 358 تاريخ : سه شنبه 22 شهريور 1390 ساعت: 20:16

 

8 شوال سالروز تخريب بقيع

 تا به حال نام يوم الهدم را شنيدهايد؟

يوم الهدم يعني روز ويران کردن ...

در هشتم شوال سال 1344 هجري قمري پس از اشغال مکه، وهابيان به سرکردگي عبدالعزيز بن سعود روي به مدينه آوردند و پس از محاصره و جنگ با مدافعان شهر، سرانجام آن را اشغال نموده، مأمورين عثماني را بيرون کردند و به تخريب قبور ائمه بقيع و ديگر قبور هم چنين قبر ابراهيم فرزند پيامبر اکرمصليا... عليه قبور زنان آن حضرت، قبر امالبنين مادر حضرت اباالفضل العباسعليه السلام و قبر عبدا... پدر پيامبر و اسماعيل فرزند امام صادقعليه السلام و بسياري قبور ديگرپرداختند.


 

تا به حال نام يوم الهدم را شنيدهايد؟

يوم الهدم يعني روز ويران کردن ...

در هشتم شوال سال 1344 هجري قمري پس از اشغال مکه، وهابيان به سرکردگي عبدالعزيز بن سعود روي به مدينه آوردند و پس از محاصره و جنگ با مدافعان شهر، سرانجام آن را اشغال نموده، مأمورين عثماني را بيرون کردند و به تخريب قبور ائمه بقيع و ديگر قبور هم چنين قبر ابراهيم فرزند پيامبر اکرمصليا... عليه قبور زنان آن حضرت، قبر امالبنين مادر حضرت اباالفضل العباسعليه السلام و قبر عبدا... پدر پيامبر و اسماعيل فرزند امام صادقعليه السلام و بسياري قبور ديگرپرداختند. ضريح فولادي ائمه بقيع را که در اصفهان ساخته شده بود و روي قبور حضرات معصومين امام مجتبي، امام سجاد، امام باقر و امام صادقعليهما السلام قرار داشت را از جا در آورده، بردند. اما اين اولين حمله آنان به مدينه نبود. آنان در سال 1221 هجري نيز يک بار ديگر به مدينه هجوم برده، پس از يک سال و نيم محاصره توانسته بودند آن شهر را تصرف کنند و پس از تصرف اقدام به غارت اشياي گرانبهاي حرم پيامبرصليا... عليهو آله و سلم و تخريب و غارت قبرستان بقيع نمودند.

طبق نقل تاريخي آنها در اين حمله چهار صندوق مملو از جواهرات مرصع به الماس و ياقوت گران بها و حدود يکصد قبضه شمشير با غلافهاي مطلا به طلاي خالص و تزيين شده به الماس و ياقوت و ... به يغما بردند. و اين نيز نخستين حمله آنان به مقدسات اسلامي نبود.

صلاح الدين مختار نويسنده و مورخ وهابي در کتاب »تاريخ المملکه العربيه السعوديه کما عرفت« بخشي از افتخارات وهابيت در حمله به کربلاي معلي را چينن شرح ميدهد: در سال 1216 اميرسعود در رأس نيروهاي بسياري از مردم نجد و حبوب و حجاز و تهامه و نواحي ديگر به قصد عراق حرکت نمود و در ماه   ذيالقعده به شهر کربلا رسيد و آن را محاصره کرد. سپاه مذکور باروي شهر را خراب کردند و به زور وارد شهر شدند. بيشتر مردم را در کوچه و بازار و خانهها به قتل رسانيدند و نزديک ظهر با اموال و غنائم فراوان از شهر خارج شدند، سپس در محلي به نام ابيض گرد آمدند.

خمس اموال را خود سعود برداشت و بقيه را به هر پياده يک سهم و به هر سوار دو سهم قسمت کرد.(چون به نظر آنها جنگ با کفار بود)

عثمان بن بشر از ديگر مورخان وهابي درباره حمله به كربلا چنين مينويسد: »…گنبد روي قبر (يعني قبر امام حسينعليهالسلام) را ويران ساختند و صندوق روي قبر را كه زمرد و ياقوت و جواهرات ديگر در آن نشانده بودند، برگرفتند و آنچه در شهر از مال و سلاح و لباس و فرش و طلا و نقره و قرآنهاي نفيس و جز آنها يافتند، غارت كردند و نزديك ظهر از شهر بيرون رفتند در حالي كه قريب به 2000 تن از اهالي كربلا را كشته بودند.«

جالب اين جاست كه مورخ مزبور نام كتاب خود را »عنوان المجد في تاريخ نجد« گذاشته و از اين وقايع به عنوان نشانه‌هاي مجد و شكوه و عظكت وهابيت ياد كرده است!

اما اين فقط شيعيان و اماكن مقدسه آنها نبودند كه وهابيان آثار مجد و شكوه خود را در آن به نمايش گذاشته‌اند، مكه مكرمه و طائف نيز از حملات آنان در امان نماند. »جميل صدقي زهاوي« در خصوص فتح طائف     مينويسد:»طفل شيرخواره را بر روي سينه مادرش سر بريدند، جمعي را كه مشغول فراگيري قرآن بودند كشتند، چون در خانهها كسي باقي نماند، به دكان‌ها و مساجد رفتند و هر كس بود، حتي گروهي را كه در حال ركوع و سجود بودند، كشتند. كتاب‌ها را كه در ميان آن‌ها تعدادي مصحف شريف و نسخه‌هايي از صحيح بخاري و مسلم و ديگر كتب فقه و حديث بود، در كوچه و بازارافكندند و آنها را پايمال كردند.«

سرزدن اين قبيل امور از پيروان محمد بن عبدالوهاب شگفت نيست! تابعان كسي كه همه مسلمانان را كافر و مشرك ميدانست و مكه و مدينه را قبل از آن كه به دست وهابيان بيافتد، دارالحرب و دارالكفر! ميدانست. در كتاب »الدررالسنيه« ميخوانيم:

»وي - محمد بن عبدالوهاب – از صلوات بر پيامبرصلي ا... عليه و اله نهي مي‌كرد و از شنيدن آن ناراحت مي‌شد. صلوات فرستنده را اذيت مي‌كرد و به سخت‌ترين وجه مجازات مينمود.

حتي او دستور داد مرد نابيناي متديني را كه مؤذن بود و صوت خوشي داشت، چون به حرف او گوش نداده، بر پيامبر صلوات فرستاده بود، به قتل رسانند. بسياري از كتب مربوط به صلوات بر پيامبرصلي ا... عليه و آله را به آتش كشيد و به هر يك از پيروانش اجازه ميداد قرآن را مطابق فهم خود تفسير كند.«

محمد بن عبدالوهاب به نوبهي خود در اعتقادات پيرو »ابن تيميه حنبلي« است، كه در قرن هشتم هجري مي‌زيسته است، از ابن تيميه عقايد جالبي نقل شده است. از جمله اين كه او خدا را جسم مي‌دانست! براي ذات مقدس خداوند دست و پا و چشم و زبان و دهان قائل بود!

ابن بطوطه جهانگرد معروف در سفرنامهي خود ميگويد:»ابن تيميه را بر منبر مسجد جامع دمشق ديدم كه مردم را موعظه ميكرد و مي‌گفت: خداوند به آسمان دنيا مي‌آيد، همان گونه كه من اكنون فرود مي‌آيم! سپس يك پله از منبر پائين مي‌آمد!«

عقايد او آنچنان سخيف و بي‌مقدار بود كه خود اهل سنت وي را به زندان افكندند و در رد او كتب متعددي را به رشته تحرير درآوردند.

اين قطره‌اي كوچك از مرداب اعتقادات و عملكرد وهابيان در طول اين ساليان است. در طول اين دوران دانشمندان زيادي چه شيعه و چه سني به نقد عقايد وهابيت دست زده‌اند و به شبهات گوناگون آنان پاسخ داده‌اند. يكي از شبهات آنان مسأله‌ي بناء بر قبور است. آنها ساختن بنا اعم از مسجد يا غير آن را بر قبر حرام مي‌دانند. در اين نوشتار سعي ميكنيم پاسخي مناسب به شبهه‌ي مذكور بدهيم.

نخست آنكه: اين شبهه‌ي آنان را صريح آيهي 21 سوره كهف دفع مي‌نمايد، كه در خصوص ماجراي اصحاب كهف از قول مومناني كه مي‌خواستند ياد اصحاب كهف را گرامي دارند مي فرمايد: لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَّسْجِدًا (بيترديد بر روي قبور آنان مسجدي بنا ميكنيم)

دوم آنكه: هنگام ظهور اسلام و در دوران فتوحات اسلامي بناهايي بر قبور انبياء گذشته وجود داشت. از جمله مي‌توان به قبر حضرت داوود و حضرت موسي در بيت المقدس اشاره نمود. جالب اينجاست كه خليفه دوم كه طبق نظر اين آقايان از صحابه است و معصوم، خود براي انعقاد پيمان صلح به بيت المقدس رفت و پس از تسلط بر آن شهر، اقدامي در راستاي از بين بردن اين قبور به عمل نياورد…

اما به راستي قومي كه در تاريخ نه چندان طولاني خود، چنان كه از زبان مورخين خودشان شنيديم قرآن‌ها را در خيابانها لگدمال ساختند و در قتل عام پيروان عليعليه السلام و ساير خلفا فرقي نگذاشتند و مجد خود را در غارت و قتل جستجو ميكردند، شايستگي اين را دارند كه مخاطب يك استدلال قرآني و يا حتي تاريخي قرار گيرند؟!

 

انجمنی...
ما را در سایت انجمنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 322 تاريخ : جمعه 18 شهريور 1390 ساعت: 22:31

امسال دقیقاً 33سال از فقدان امام موسی صدر میگذرد.

دنیا بهم ریخته است.

ایران انقلاب شد. و مردمش از انقلابشان دفاع کردند.

امامشان دار فانی را وداع گفت و یکی از شاگردانش را که خود بزرگ کرده بود بر مسند رهبری قرار گرفت.


 

امسال دقیقاً 33سال از فقدان امام موسی صدر میگذرد.

دنیا بهم ریخته است.

ایران انقلاب شد. و مردمش از انقلابشان دفاع کردند.

امامشان دار فانی را وداع گفت و یکی از شاگردانش را که خود بزرگ کرده بود بر مسند رهبری قرار گرفت.

لبنان اما دچار جنگ داخلی شد.

جنگ داخلی به اشغال این کشور توسط صهیونیزم انجامید.

فرزندان امام موسی صدر در قالب همان نیروهای امل و سپس نیروهای حزب ا... به میدان آمدند و رویای شکستناپذیری اسراییل را در هم شکستند.

سید عباس موسوی این طلبه جوان که رهبری حزب ا... را داشت توسط بالگردهای اشغالگران صهیونیست به شهادت رسید. سید حسن اما نصرا.. بود و نصرت الهی را برای مردمش به ارمغان آورد. افتخارش این است که روزی در زمره شاگردان مدرسه فنی حرفهای جنوب لبنان بوده و امام موسی را از نزدیک دیده است.

حالا سید حسن این نصرا... لبنان خودش شده یک پا امام صدر.

و عراق و صدام...

پسر عموی امام صدر، شهید علامه سید محمد باقر صدر را مظلومانه کشتند.

و چمران این سردار اسلام، این دوست عزیز و یاران غار، در کربلای دهلاویه به رقص خون پرداخت و با خدای خودش به وحدت وجود رسید.

و حالا 33 سال گذشته است...

33 سال بدون امام صدر...

امامی که پناهگاهی بود برای ایران برای عراق برای همه امت اسلام....

امامی که رهبری فرزانه بود برای ملتی که مذاهبش بسیارند و شیعه در آن گمنام...

ملتی که اسلامش را از ابوذر آموخت و سلمان ....

و حالا قذافی هم دیگر نیست...

دیکتاتورها سقوط کردهاند....

اولش همانی که سید موسی در جوانی به او نامه نوشت که حواست باشد، آری محمدرضا شاه پهلوی.... او زودتر از همه رفت...

و حالا همه به دنبال امام موسی صدرند...

و هنوز معلوم نیست که قذافی او را در کجا به بند کشیده و یا خدای نکرده ....

ما اکتفا میکنیم به گوشهای از اندیشههای این اندیشه ربوده شده:

اسلام، ارزش‌ها و مفاهيم انساني

  سخنراني امام موسي صدر در کنفرانس ششم «مجمع البحوث الاسلاميه» در قاهره. مترجم: عطاء الله افتخاری

ارزش‌ها و مفاهيم انساني

تعريف دقيق ارزش‌ها و مفاهيم انساني سهل ممتنع است و از همين رو مكاتب فكري در تبيين و تعيين حدود و ابعاد آن با يكديگر اختلاف نظر دارند. بيشتر پرچمداران انديشه هاي اجتماعي و رهبران جنبشها و حرکتها ادعا مي کنند که ويژگي اصلي فعاليت آنها انسان‌محوري و تلاشهاي آنان بشردوستانه است. براي اينكه در پيچيدگي‌هايي که بر مفهوم انسانيت سايه افكنده است گرفتار نشويم، و نيز در گرداب تفسيرهاي لفظي و تعريفهاي منطقي غرق نگرديم، لازم است به واقعيت انسان و ابعاد وجود او توجه کنيم و از آنجا به مصدر مشتق از انسان يعني انسانيّت و معاني و ارزشهاي آن، همچنين کارکرد و توان آن بپردازيم.

اول. انسان موجودي است عيني که با موجودات عيني ديگر، از نظر آزادي انتخاب، متفاوت است. بدين معنا که رفتار و اعمال او ناشي از تعقل و اراده اوست، گرچه به صورت نسبي.

دوم. انسان تا حد زيادي از طبيعت و موجودات اطراف خود متأثر است.

سوم. انسان موجودي است اجتماعي که به ميزان بسيار زيادي، به طور خودجوش، با همنوعان خويش تعامل دارد.

چهارم. انسان اساساً مخلوقِ خداوندي است که آفريننده جهان و هستي است. همين نسبتِ او با خداوند، خود داراي ابعادي است که بر شخص انسان و همه پيوندهاي او تأثير مي‌گذارد. اين چهار ويژگي، فصو ل کتاب انسان را تشكیل مي دهد. بنابراين، ارزشهاي انساني همان کانونهاي اصيلي است که در سرشت آدمي قرار داده شده است تا با تلاش خود آنها را رشد دهد. اين رشد امري است روبه کمال و در آن هيچ بخشي از وجود انسان به بخشهاي ديگر زياني وارد نخواهد کرد و هيچ يك از اين کانونها در حرکت مستمرِّ آدمي به سوي شرايط برتر متوقف نخواهد شد.

اينها خطوطي هستند که براي کمالِ همه جانبه آدمي ترسيم شده و از ذات و سرشت او سرچشمه مي گيرد. فطرتِ الهي و رنگ خدايي، که بشر بر اساس آن آفريده شده، همچون بذرها و استعدادهايي است که از ابتداي آفرينش در وجود او نهفته بوده است. لذا چنانچه فرد راه راست را طي کند اين استعدادها به ارزشها و مفاهيم واقعي تحول و تكامل مي يابد.

 ٢. نظريات ديگر

اگر بُعدِ نخستِ وجودِ آدمي را انكار کنيم و معتقد شويم که انسان در اين هستي پديده اي است مانند پديده هاي ديگر و آزادي و اختيار او هم پديده اي طبيعي و جبري به شمار مي رود يا اگر او را از موجودات طبيعي جدا کنيم و از نظر روحي يا جسمي با جهان ماديي که در آن زندگي مي‌کند متفاوت بدانيم و در عين حال او را به مفهوم عرفي کلمه مقهور تقدير محتومش قلمداد کنيم يا اگر او را فردي به شمار آوريم که در حكم بنياد جامعه است و اين جامعه هم چيزي جز مجموعه اي از افراد نيست يا بالاخره اگر ارتباط انسان را با خدا ناديده بگيريم و به امتداد ابعاد انسان از ازل تا ابد بي اعتنا بمانيم و به اتصالِ او با همه مخلوقات ديگر در تكوين و نقشها و سرنوشتش توجه کافی نكنيم، هرگاه يكي از اين نظريات چهارگانه را بپذيريم، در آن صورت خود را در مقابل انساني ديگر و مفهومي ديگر از انسانيت خواهيم يافت.

 نظريه اول همان چيزي است که اصالت وجوديهاي فرانسه و اصحاب فلسفه مشائيِ يونان عملاً به آن رغبت زيادي نشان مي دهند. جبريون به نظر دوم گرايش دارند. در فلسفه يهود و برخي از تندروهاي تفويضي، آرايي شبيه به نظريه سوم وجود دارد. اما نظر چهارم، در حقيقت، ديدگاه ماديو ن و ماترياليستها و به طور کلي فلاسفه غرب است که عليه اسكولاستيك و تفكر ديني قيام کردند. از نظر اين جماعت يعني تقريباً اکثر جامعه شناسان و فلاسفه معاصر، ماوراءِ ماده و متافيزيك هيچ تأثيري در موجودات عيني ندارد.

 ٣. اسلام و انسانیت

قرآن کریم بر تطابق کامل دين و انسانیت تأکید مي کند: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدّينِ حَنيفاً فِطرَتَ اللهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيها لا تبديلَ لِخَلْقِ اللهِ ذلِكَ الدّينُ٣٠ ) (به يكتاپرستي روي به دين آور. فطرتي است که خداوند همه را : القَيِّمُ ( ٣٠بدان فطرت بيافريده است و در آفرينش خدا تغييري نيست. دينِ پاك و پايدار ايناست.) (اصول کافی، ج ٢، ص ١٢ ) « کلُّ مولودٍ يولَدُ عَلَي الفِطرَة » همچنين حديث شريفِ تعبيري است از اينکه اسلام هم سنگِ فطرت انسان است.

 وقتي گفته مي شود مفهوم اسلام همان تسليم در برابر خداست، يعني هرگاه چيزي يا کسی در جايگاه حقيقي خود در مجموعه خلقت قرار گيرد آن چيز یا کس مسلِم است. بنابراين، جايگاهي که خداوند انسان را براي رسيدن به آن آفريده است، همان انسانيتِ اوست و انسانيتِ او عينِ اسلاميتِ او نيز هست. انسان از اين جايگاه طبيعي با خداوند و با همنوعان خود و آل طبيعت و آفرينش رابطه برقرار مي کند. پس اسلامِ انسان، انسانيتِ اوست. آیات کريمه زير، از سوره بقره، گوياي اين حقيقت است.

 قولوا آمَنّا بِاللهِ و ما اُنْزِلَ إلَينا و ما اُنزِلَ إل ي إبراهيمَ و إسماعيلَ و إسحاقَ و يَعقوبَ و الاسباطِ و ما اُوتِيَ موسي و عيسي و ما اُوتِيَ النَّبِيّونَ مِن رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَينَ أحَدٍ مِنهُم و نَحنُ لَهُ مُسلِمونَ. فَإن آمَنوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُم بِه فَقَدِ اهْتَدَوْا و إنْ تَوَلَّوْا فَإنَّما هُمْ في شِقاقٍ فَسَيَكْفيكَهُمُ اللهُ و هُوَ السَّميعُ العَليمُ. صِبغَه اللهِ و مَنْ أحسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَه و نَحْنُ لَهُ عابِدونَ ١٣٨ ) (بگوييد: ما به خدا و آياتي که بر ما نازل شده و نيز آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و سبطها فرود آمده و نيز آنچه به عيسي و موسي فرستاده شده و آنچه بر پيامبرا ن ديگر از جانب پروردگارشان آمده است، ايمان آورده ايم. ميان هيچ يك از پيامبرا ن فرقي نمي نهيم و همه در برابر خدا تسليم هستيم. اگر به آنچه شما ايمان آورده ايد آنا ن نيز ايمان بياورند، هدايت يافته اند اما اگر رو ي برتافتند، پس با تو سر خلاف دارند و در برابر آنها خدا تو را کافی است که او شنوا و داناست. اين رنگ خداست و و رنگ چه کسي از رنگ خدا بهتر است. ما پرستندگان او هستيم.)

 ٤. چه کسي دقايق و ويژگيهاي انسان را ترسيم مي‌کند؟

تبيين انسانيت و ارزشهاي آن، تعريف جزئيات و دقايق آن، به رغمِ ارتبا ط ذاتي اش با آدمي، از انسان ساخته نیست. اين موضوع دلايلي داردکه مهم ترين آنها عبارت است از:

 اولاً فهم فرد و جمع و احساس آنها بي‌شك از خاستگاه اجتماعي و فرهنگي و شرايط خاص و مصلحتهاي دنيوي آنها متأثر است.

 ثانياً فرد و جمع دائماً در حا ل تكامل اند و لذا همواره از ادرا ك دقيق ابعاد وجودي انسان که به سوي آن حرکت مي کنند و براي رسيدن به آن تلاش مي ‌کنند عاجزند.

 بنابراين، اگر انسان بخواهد ساحَتها و خصيصه هاي انسانيت و ارزشهاي آن را تعريف کند، اين عمل وي نسبي خواهد بود. اين روش به تعدد تعريف انسانيت مي انجامد و باعث مي شود که اهداف و آرمانهاي انسان در هاله اي از اوهام و تخيلات قرار گيرد. اما الله خالق انسان و آفريننده هستي و زندگي و تنها مقام شايسته براي تعريف خصوصيتهاي آدمي است، خصوصيتهايي که در حقيقت ابعادِ انسانيتِ واحدِ کامل است. اين است مفهوم ضرورت آسماني بودن، غيبي بودن، و مطلق بودن دين.

 براي تأکید بر صحت اين مبحث، آراي علماي اسلام، رضوان الله عليهم، را يادآور و اصل ديگري که «واجبات شرعي الطافي در واجبا ت عقلي اند» مي شويم که «رأي عقل همان رأي شرع است» مي فرمايد در اينجا به پايان بررسي اين نكته اساسي مي رسيم که اسلام همان انسانيت و ارزشها و مفاهيم انسان است، و انسانيت نيز همان اسلام.

 

انجمنی...
ما را در سایت انجمنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدمهدی اسدزاده asadzade بازدید : 311 تاريخ : دوشنبه 7 شهريور 1390 ساعت: 22:55

خبرنامه